موازنه هاي ايمان وكفر | موازنه هاي ايمان وكفر | 17
(1-198)

طفتار ششم
" إن الله اشتر‌‌‌‌‌‌‌‌ي من المؤمنين انفسهم واموالهم بأن لهم الجنة 1 "
اگر خواسته باشي بداني كه فروختن نفس ومال به خداوند متعال وبندگي وسربازي در راه ا وسود آور ترين وبهترين تجارت است، اين حكايت تمثيلي كوتاه را بشنو
زماني پادشاهي بر د ونفر از رعايايش د ومزرعه را به طور جداگانه به امانت سپرد، اين مزرعه با انواع دستگاه ها، حيوانات، سلاح ها وساير امكانات مورد نياز مجهز بود اين كار همزمان شد با جنگي خونين وخانمان بر انداز، هيچ چيز قرار وثبات نداشت، جنگ همه چيز را نابود ويا به ويرانه تبديل مي كرد
پادشاه از روي لطف ومرحمتش نسبت به آن دو، يكي از شخصيتهاي مقرب حضور را با فرمان كريمانه نزد آن د وفرستاد تا برايشان بگويد
" امانتم را به من بفروشيد تا برايتان محافظت كنم، مبادا در اين شرايط دشوار از بين برود وهرگاه جنگ پايان يافت آن را بر شما مسترد خواهم نمود وبهاي چند برابر آنرا به شما خواهم پرداخت، گويي اين امانت ملك شخصي تان باشد ودستگاه ها وابزار وآلاتي كه فعلاً در اختيار تان است در كارخانه هاي من وبنام وضمانت من بكار گرفته خواهد شد وارزش واعتبارش از يك به هزار افزايش خواهد يافت، افزون بر آن تمام در آمدش نيز از شما خواهد بود وتمام زحمات ومصارفش را من از طرف شما متقبل خواهم شد، چون شما عاجز وفقير هستيد نمي توانيد مصارف آن را برداشت نماييد وتمام واردات ومنافعش را به شما خواهم داد، ناگفته نماند اين اشياء را نزد تان خواهم ماند از آن استفاده وبهره برداري كنيد، تا زمان گرفتن آن فرا رسد
لذا در يك معامله پنج برابر سود بدست خواهيد آورد واگر آن را به من نفروختيـد حتماً تمـام آنچـه در دست داريد به بـاد فنا خواهد رفت، چـون مي بينيد كه هيچكس نمي تواند دارائي اش را نگهداري نمايد واز اين همه پولهاي هنگفت محروم مي مانيد وابزار وآلات مهم ارزشمند ومعادن با ارزش از كــار مي افتد وچــون در راه واعمال مفــيدي استعمال نمي شود بطور كلي ارزشش را از دست مي دهد ومجبور مي شويد تا زحمت حفظ ونگهـداري آنرا به تنهــائي متحمل شويد وبالاخـره سزاي خيانت تان را مي بينيد اين كار پنج خساره وزيان در يك معامله است
معناي معامله كردن با من اينست كه فروشنده سرباز من مي شود وبنام من كار مي كند, ديگر همچون يك اسير عادي وشخص سرگردان نمي ماند
د ومرد، با كمال آرامش اين كلام زيبا وفرمان كريمانه سلطاني را شنيدند بعداً مرد باهوش گفت
" با دل وجان فرمان پادشاه را مي پذيرم وبا كمال افتخار حاضر به معامله هستم وتشكر هم مي كنم

صدا موجود نیست