گفتارها | گفتار ششم | 27
(25-33)

معناي معامله كردن با من اينست كه فروشنده سرباز من مي شود و بنام من كار مي كند, ديگر همچون يك اسير عادي و شخص سرگردان نمي ماند
دو مرد، با كمال آرامش اين كلام زيبا و فرمان كريمانه سلطاني را شنيدند بعداً مرد باهوش گفت
" با دل و جان فرمان پادشاه را مي پذيرم و با كمال افتخار حاضر به معامله هستم و تشكر هم مي كنم
اما شخص مغرور، فرعون صفت و خود بين ديگر، گمان كرد كه مزرعه اش هرگز از بين نمي رود و حوادث روزگار و فراز و نشيب هاي دنيا آسيبي بر آن نمي رساند, لذا گفت
" نخير! پادشاه چكاره است؟ دارائيم را نمي فروشم و كيف و لذتم را بر هم نمي زنم
روز هـا سپـري شد, نفر اول بمقـامي رسيد كه همـه به حال او غبطـه مي خوردند, چون در قصر پادشاه زندگي مي كرد و از الطاف او برخوردار بود و با اراكين دربار شاهي نشست و برخواست داشت اما نفر دوم به چنان بلاي سختـي مبتـلا گرديـد كه همـه مردم هـم به حالش مـي گريستند و هـم مي گفتند او مستحق اين بلا بود زيرا به سزاي گناهي كه مرتكب شده بود خود را گرفتار عذاب تلخي ساخت, نه كيف و لذتش ماند و نه دارائيش
پس اي نفس پر هوس!

صدا موجود نیست