موازنه هاي ايمان وكفر | موازنه هاي ايمان وكفر | 168
(1-198)

(زماني از پنجره زندان "اسكي شهر" به بيرون نگاه مي كردم)

هنگاميكه در صحن دبيرستان مقابل دختران جوان، خنده كنان رقص وپــاي كوبي مي كردند, آنها را در اين جنت دنيا در حكم حوريان جهنم ديدم, نا گهان وضعيت پنجاه سال آينده شان برايم مجسم شد خنده هايشان صورت گريه هاي دردناك به خود گرفت وحقيقت ذيل از آن انكشاف نمود
يعني حالات پنجاه سال آينده شان را روي پرده معنوي وخيال چنين ديدم از ميان آن شصت دختر خندان پنجاه تن شان در قبر عذاب مي كشند، به خاك مبدل شده اند وده نفر شان در سن هفتاد سالگي با چهره زشت ورنگ وروي باخته مورد تنفر واقع شده اند من نيز به حالشان گريه كردم
ماهيت فتنه آخر الزمان برايم چنين پديدار گشت كه وحشتناك ترين وجذاب ترين اين فتنه ها در چهره زنان بي آبر وخوانده مي شود با سلب اختيار واراده، انسان را پروانه وار به آتش سفاهت مي افگند وواميدارد تا دقيقة حيات دنيوي را به سالها حيات باقي ترجيح دهد
روزي به خيابان نگاه مي كردم در اين اثنا فاحش ترين نمونة اين فتنه را احساس كردم دلــم به حال جوانان سوخت, گفتم "اين بيچاره ها نمي توانند از آتش فتنه اي كه همچون مقناطيس آنها را بسوي خود جذب مي كند خود را نجات دهند "وقتي در اين فكر بودم ناگاه شخصي معنوي (در اينجا مراد از معنوي معنويت نيست) ارتداد پيشة در مقابلم مجسم شد كه آتش اين فتنه را افروخته وآنرا تعميم داده بود من به ا و وبه شاگردان ملحد ا وگفتم
اي بدبخت ! بخاطر لذت وارضاي خواهشات نفس, دينت را فداي خوشگذراني با حوريان جهنم ساخته اي وجاهلانه راه ضلالت را بر گزيدة با پرستش دنيا از مرگ مي هراسي ونمي خواهي قبر را بياد بياوري! …
اي بدبختي كه به ارتداد روي آورده اي ! بدان كه در اين دنياي بزرگ از نقطه نظر بي ديني, گذشته وآينده ات, همنوعان وهمجنسان پيش از خودت, وبه طور كل، دنيا ومخلوقات ونسلهاي آينده بشر همه وهمه معدوم ومرده به نظرت مي رسند
پس تمامي اين منظومه هاي سيار وكاينات سيالي كه از جهت انسانيت وعقل با آنها پيوند ورابطه داري به خاطر ضلالت وگمراهي ات دنيايي از درد طاقت فرساي مرگ ومير هاي وحشتناك وبي پايان را بر سرت مي ريزد

صدا موجود نیست