موازنه هاي ايمان وكفر | موازنه هاي ايمان وكفر | 35
(1-198)

بله فلسفه بي ديني يك سفسطه عاري از حقيقت واهانت در حق كائينات است
اساس دوم جهت پي بردن به تفاوت ميان تربيت اخلاقي قرآنكريم وآموزشهاي حكمت فلسفه, شاگردان آن دورا با يكديگر مقايسه مي كنيم
شاگرد مخلص فلسفه, يك "فرعون‌" است لاكن فرعون ذليلي كه صرفاً براي منفعت شخصيش بي ارزشترين چيز ها را پرستش مي كند وهر چيز سود مند را خداي خود مي داند
البته آن شاگرد بي دين "متمرد, معاند" است اما متمرد بيچاره كه فقط به خاطر لذت وارضاي نفسش به هر نوع ذلتي تن در مي دهد, ومعاند پستي است كه به خاطر منفعت نا چيز وپاي بوسي انسانهاي شيطان صفت خود را خوار ورسوا مي سازد
هكذا آن شاگرد بي دين "ستمگري مغرور" است ولي يك ستمگر خود خواه, عاجز وناتوان چون در قلبش محور اتكائي پيدا نمي كند
ونيز آن شاگرد بي دين "منفعت پرست وخود انديش "است كه تمام همتش را در تطميع خواهشات نفس وشك پرستي وهوسبازي گماشته است, ا ويك "دسيسه گرمكار" بوده كه منافع شخصي خود را در منافع ملي ونژادي جستج ومي كند
اما شاگرد مخلص حكمت قرآن, يك "بنده" است البته" بنده عزيز ي" كه حتي در برابر بزرگترين مخلوقات كرنش نمي كند, وحتي جنت را كـه بـزرگتريـن منـفعت است به عنــوان مقصد وهـدف اصلــي عبــوديـت نمي پذيرد
ا ويك شاگرد "متواضع, نرم وحليم" است كه غير از پروردگارش وخارج از دايره اذن ا وبا اراده خود به كسي تذلل وسر خم نمي كند
ا و"فقير وضعيف است", لاكن به اميد ثروت اخرويي كه مالك كريمش به ا وذخيره نموده است, مستغني وبي نياز مي باشد وبا تكيه به قدرت بي نهايت مولايش "قوي" است وفقط لوجه الله وبه خاطر رضاي الهي ورسيدن به فضايل كار وكوشش مي كند
اساس سوم اثرات تربيتي حكمت فلسفه وحكمت قرآن در حيات اجتماعي بشر
حكمت فلسفه "زور" را به حيث نكته استناد در حيات اجتماعي بشر قبول دارد, و"منفعت" را هدف اصلي خود مي داند "جدال" را قانون زندگي قرار مي دهد "نژاد ومليت" را بعنوان عامل پيوند گروها مي پذيرد اما ثمرات آن عبارتست از بر آورده ساختن خواهشات نفساني وافزودن نياز هاي بشري
حال آنكه نتيجه "زور" تجاوز, ثمره منفعت زد وخورد است, چون منفعت به بر آورده ساختن آرز وها كفايت نمي كند, ونتيجه " جدال " نزاع ودر گيري است, دست آورد " نژاد پرستي "تجاوز است, چون نژاد پرستي با بلعيدن ديگران توسعه مي يابد
لذا پيروي از چنين حكمتي با عث سلب سعادت بشريت گرديده است
اما حكمت قرآني به جاي "زور" "حق" را به عنوان نقطه استناد در حيات اجتماعي بشر مي پذيرد وبه جاي "منفعت", "فضيلت ورضاي الهي" را مقصد اصلي مي داند وبه عوض قانون "جدال", "تعاون" را اساس زندگي مي شمارد وبه عوض "نژاد وقوميت" را بطه ديني,صنفي ووطني را, معيار پيوند گر وها قرار مي دهد, ودر نتيجه با مهار تجاوز خواهشات نفساني وبا تشويق روح به بر تري هاي معنوي حسيات علوي اش را اشباع مي سازد, وانسان را به كمالات انساني سوق داده از ا وانسان حقيقي بار مي آورد…
بدون ترديد نتيجه حق " اتفاق " است ثمره فضيلت " تساند " ونتيجه قانون "تعاون " رسيدن به كمك يكديگر " است خواست دين "اخوت وبرادري" است ودست آورد مهار نفس وتشويق روح به رسيدن به كمالات "سعادت دارين" را در بر دارد

صدا موجود نیست