موازنه هاي ايمان وكفر | موازنه هاي ايمان وكفر | 63
(1-198)

آن كس كه بحر بي نهايت رحمت يافت, تكيه
نكند برين جز اختياري كه يك قطره سراب است
بلي, هر كسي كه به درياي بي كران رحمت رسيد به جز اختيار يي كه مثل قطره سراب است اعتماد نخواهد كرد رحمت را صرف نظر وبه آن مراجعه نمي كند

اي واه اين زندگاني همچون خواب است
وين عمر بي بنياد همچ وباد است
اي واي فريب خورديم! اين زندگاني دنيا را ثابت گمان كرديم وبا اين گمان هر چيز را ضايع ساختيم, بله, اين زندگي يك خواب است وهمچون يك رويا مي گذرد واين عمر بي بنياد نيز به شان باد خواهد رفت

انسان به زوال دنيا به فنا است, آمال بي بقا آلام به بقا است
انسان مغروري كه شيفته خود است وخويش را ابدي مي پندارد, محكوم به زوال است وبه سرعت مي رود اما دنياي كه پناهگاه اوست به گودال نيستي سقوط خواهد كرد ,آرز وها به باد هوا مي رود ودرد ها در روح مي ماند
بيا اي نفس نا فرجام ! وجود فاني خود را فداكن
كه اين هستي وديعه هست
وقتي چنين است بيا اي نفس مشتاق زندگي, طالب عمر دراز وعاشق دنيا, دل بسته آرز وها ومبتلاي درد هاي بي پايان, اي نفس بدبختم! عقل به خواب رفته ات رابيدار كن مگر نمي بيني كرم شب تاب به روشنائي نا چيزش باليده در تاريكيهاي هولناك شب در مي ماند, اما زنبور عسل چون به خود دلگرم ومتكي نيست روشنائي روز را مي يابد وتمام دوستانش يعني گلهارا به رنگ طلائي خورشيد آراسته مي بيند همچنان اگر ت ونيز به خودت, به وجودت وبه انانيتت بنازي وتكيه كني, مثل كرم شب تاب خواهي بود واگر وجود فانيت رادر اه خالقي كه به ت ووجود بخشيده است فداكني مانند زنبور عسل خواهي شد نور بي حد وجود خواهي يافت پس خود را فدا كن, زيرا اين وجود نزد ت و وديعه ومانت است

صدا موجود نیست