گفتارها | گفتار چهارم | 17
(16-19)

اما خادم بدبخت و بد شانس تا رسيدن به ايستگاه بيست و سه سكة طلائيش را در لهو و قمار مصرف كرد, وقتي به ايستگاه رسيد فقط يك سكة طلائيش باقي مانده بود
دوستش به او گفت:
" اي مرد! با اين يك سكة باقي مانده بليط سفر را خريداري كن و بي خود از دست مده، ارباب ما كريم و رحيم است, شايد ترا شامل رحمتش بگرداند و از لغزشي كه از تو سر زده است ترا مورد عفو قرار دهد اجازه خواهد داد تا روزي سوار بر هواپيما هردو باهم به محل اقامت خود برويم اگر به گفته هايم عمل نكردي مجبور خواهي شد دو ماه كامل در اين بيابان بدون وقفه پياده راه پيمايي كني، گرسنگي ترا خواهد كشت و در اين دشت تنها خواهي ماند "
ببين اگر اين شخص عناد كند و به جاي تهيه بليط سفر كه به منزلة كليد گنجي براي اوست , سكة باقي مانده را در راه شهوت زود گذر و لذت مؤقت مصرف كند آيا اين عمل بدين معني نيست كه او يك بدبخت زيانكار و يك ابله نادان حقيقي است, مگر اين را كودن ترين انسان درك نمي كند؟
پس اي تارك نماز!
آن حاكم, پروردگار و آفريدگار ما است

صدا موجود نیست