موازنه هاي ايمان وكفر | موازنه هاي ايمان وكفر | 174
(1-198)

مسئله سوم

عبارتست از خلاصه حادثه پند آموز تشريح شده در رساله "رهنماي جوانان"
در يكي از روز هاي جشن جمهوريت مقابل پنجره زندان "اسكي شهر "نشسته بودم ,در صحن مدرسه كه ر وبروي آن قرار داشت دختران جوان رقص مي كردند ناگهان روي صفحه معنوي وضعيت پنجاه سال آينده شان برايم نمايان شد ديدم كه جهل - پنجاه تن از آن شصت دختر مدرسه در قبر به خاك مبدل شده وعذاب گناهان خود را مي كشند وده تن ديگر در سن هفتاد - هشتاد سالگي پير وبد شكل شده اند وچون در حواني عفت شان را حفظ نكرده اند, از كساني كه انتظار دوستي ومحبت داشتند نفرت وانزجار مي بينند به وضع اسف بار شان گريه كردم, عده يي از دوستان زنداني با شنيدن صداي گريه ام نزد من آمدند وپرسيدند
من برايشان گفتم "فعلاً مرا به حال خودم رها كنيد وبرويد"
بلي آنچه ديدم حقيقت است نه خيال زيرا طوري كه پايان اين تابستان وخزان, زمستان است همچنان در پي تابستان جواني وخزان پيري, زمستان قبر وبرزخ قرار دارد طوريكه حوادث پنجاه سال گذشته بوسيله فيلم به نمايش گذاشته مي شود, هر گاه وسيله اي مي بود تا ضمن توضيح حوادث پنجاه سال آينده وضعيت پنجاه - شصت سال مستقبل انسانهاي گمراه وغافل نيز برايشان نشان داده مي شد, آنوقت به خنده هاي فعلي ولذات نا مشروع شان با نفرت وتألم مي گريستند
لحظة كه در زندان مشغول مشاهده صحنه هاي روي پرده بودم، نا گاهان شخص ترويج دهنده گمراهي وناداني به گونه شيطان انسي مقابلم ايستاد وگفت
ما مي خواهيم انواع لذات وخوشگذراني هاي زندگي را بچشيم وبه ديگران بچشانيم، در كار ما مداخله مكن در جواب گفتم
وقتي براي بدست آوردن لذت وخوشگذراني جزئي, مرگ را از ياد برده به گمراهي وناداني روي مي آوري پس بدان
به حكم ضلالت وگمراهي ات تمام "زمان گذشته", مح و ونيست شده وبه قبرستان ترسناكي مبدل گرديده است كه اجساد وجنازه ها در آن پوسيده اند, لذا اگر ذره اي عقل داري وقلبت نمرده باشد به متقضاي گمراهي ات دردهاي ناشي از مرگ ابدي, جدائي دوستان وخويشاوندان بي شمار عيش وعشرت ولذت جزئي وگذراي فعلي ات را از بين خواهد برد

صدا موجود نیست