موازنه هاي ايمان وكفر | موازنه هاي ايمان وكفر | 104
(1-198)

به طور مثال اگر در يكي از طبقات كاخ با شكوهي لامپ بسيار بزرگي وجود داشته باشد وچندين لامپ كوچك ديگر به آن وصل وبا انشعاب از آن طبقات كوچك ديگر را روشن كند, حال اگر شخصي آن لامپ بزرگ را خاموش سازد تمام اتاقها وطبقات را وحشت وتاريكي فرا خواهد گرفت اما در قصري ديگر چندين لامپ كوچك وجود دارد كه به لامپ بزرگ وصل نيست در اينصورت اگر صاحب قصر لامپ بزرگ را خاموش كند طبقات ديگر روشن مي ماند, مردم مي توانند در روشنائي آن به كارشان ادامه دهند ودزدان نمي توانند دست به دزدي بزنند
پس اي نفسم! كاخ اول فرد مسلمان است, وحضرت پيغمبر صلي الله عليه وسلم در قلبش حكم همان چراغ بزرگ را دارد اگر ا ورا فراموش كند وخداي نخواسته ايمان به ا ورا از قلبش بيرون سازد, آنگاه نخواهد توانست به هيچ پيغمبر ديگر معتقد باشد حتي در روحش جايي به هيچ نوع كمالات باقي نمي ماند حتي پروردگار ش را نيز از ياد مي برد, وتمام مزايا ولطايف موجود در ماهيتش طعمه تاريكي مي گردد ووحشت وبزه كاري هولناكي در قلبش جايگزين مي شود عجيب است! با بدست آوردن چه چيزي اين بزه كاري ووحشت را مي تواند به انس وآرامش تبديل كند؟! وبا كدامين منفعت توان باز سازي ويرانگريها را دارد؟
اما اجانب (غير مسلمانان) به كاخ دوم مشابهت دارند, يعني هر گاه نور پيغمبر عليه السلام را از قلب بزدايند, باز در خصوص آنها انواري باقي مي ماند ويا باقيمانده گمان مي كنند! چون ممكن است در دلهايشان نوعي اعتقاد به خدا وايمان به حضرت موسي وعيسي عليم السلام كه مدار كمالات اخلاقي شان است, وجود داشته باشد
اي نفس اماره!
اگر بگويي من نمي خواهم همچون پيروان اديان ديگر باشــم, بلــكه مي خواهم حيوان شوم‌! چندين بار برايت گفته بودم
نمي تواني مثل حيوان شوي, چون داراي عقل هستي اين عقل با ضربات درد هاي گذشته, ترس واضطرابات آينده, به رويت, به چشمت, وبر سرت سيلي هــاي دردناكــي مــي زند در يـك لذت هـزاران درد را مي گنجاند اما حيوان از لذت زيباي عاري از درد ورنج بر خوردار است

صدا موجود نیست