موازنه هاي ايمان وكفر | موازنه هاي ايمان وكفر | 113
(1-198)

(از رساله ميوه)

د وحاشيه بعنوان خاتمه مسله دهم

حاشيه اول دوازده سال قبل شنيدم كه يك معاند وبي دين بسيار خطر ناك با اقدام به ترجمه قرآنكريم به عملي كردن اهداف شومش پرداخته وگفته است "قرآن را ترجمه كنيد تا ارزشش معلوم شود" يعني هر كس تكرار هاي غير ضروري آنرا ببيند! وبه جاي اصل قرآن ترجمه آن خوانده شود! وسخنان زهراگين ديگري از اين قبيل
اما دلايل جرح ناپذير رسائل نور با قاطعيت ثابت كرد كه ترجمه حقيقي قرآن ممكن نيست وهيچ لساني غير از عربي كه لسان نحوي است, نمي تواند بر تري, نكات وظرافت هاي قرآن را محافظت كند, وترجمه هاي معمولي وجزئي بشر نمي تواند جاي تعبيرات جامع ومعجز كلمات قرآن را بگيرد كه هر حرف آن ده الي هزار ثواب را در بر دارد, پس امكان ندارد ترجمه بجاي اصل تلاوت شود رسايل نور اين بيان كوبنده اش را در هر طرف منتشر وآن دسيسه خطر ناك را عقيم ساخت
اما منافقيني كه نزد اين زنديقها زانوي تلمذ زده اند, ديوانه وار كوشيد ند تا در راه خدمت به شيطان چراغ بر افروخته قرآن را با پف دهان خاموش سازند , چون آنهنگام با كسي ارتباط نداشتم از حقيقت اوضاع بي خبر هستم منتها گمان غالبم اينست كه جريانات مذكور سبب نگارش اين مسئله دهم گرديد, علي رغم آنكه در حالت دشوار, دلتنگ كننده ورنج آوري قرار داشتم
حاشيه دوم‌ پس از رهايي از زندان دنيزلي در طبقه فوقاني هتل مشهور شهر نشسته بودم, در باغچه دور وبرم شاخ وبرگهاي درختان بيد با شور وشعف مثل حلقات ذكر وبه صورت بسيار لطيف وفرحبخش در رقص وجنبش بودند, اين حركات لطيف قلبم را كه از اثر جدائي از دوستان (تنهائي) حزين وغمگين بود, غمگين تر ساخت… ناگهان موسم خزان وزمستان يادم آمد وغفلت وجودم را فرا گرفت, چون با آمدن خزان برگها مي ريزد وزيبائي وطراوت رخت سفر مي بندد با چشم دوختن به باغچه هاي سر سبز دلم به حال درختان آراسته ومزين بيد, وديگر موجودات مي سوخت, واز چشمانم سيل اش سرا زير بود‌ آنگاه كه عدمها وفراقهاي نهان در پشت پرده زيباي كاينات به يادم مي آمد, حزن واندوه بر سرم انباشته مي شد!

صدا موجود نیست