موازنه هاي ايمان وكفر | موازنه هاي ايمان وكفر | 148
(1-198)

مگر نمي بيني, هر گاه شخصي در امر بسيار جزئي مأيوس شود, از يك آروزي وهمي اميدش را ببرد ودر كار بي اهميتي حدس وخيالش با شكست ر وبر وگردد، آنگاه خيالات شيرنش تلخ مي شود, اوضاع وشرايط خوب ا ورا عذاب مي دهد, ودنيا بر سرش تنگ وبه زندان مبدل مي گردد. پس چه خواهد بود حال انسان بيچاره اي كه از شومي وفلاكتت در اعماق قلب وزواياي روحش ضربات ضلالت را خورده است. بحدي كه اين ضلالت تمام آرمانهايش را به ياس مبدل ساخته وسر منشأ همه درد ها وگرفتاري هاي وي گرديده است, كدام سعادت را براي چنين انسان بيچاره مي تواني تضمين كني؟ آيا به كسي كه جسمــش در جنت دروغين فنا شود وقلــب وروحش در حهنم عذاب بكشد, مي توان مسعود وخوشبخت گفت؟
اي روح خبيث! اينگونه بشر بي چاره را سر در گم ساخته, در بهشت دروغين به عذاب جانكاه جهنم گرفتارش مي سازي؟
اي نفس اماره ! به اين مثال فكر كن وبدان كه بشر را به كدام س ومي بري:
فرض كن در پيشروي ما د وراه قرار دارد, ما از يكي از آن د ومي رويم. در مسير راه در هر قدم انسا نهاي عاجز وبيچارة را مي بينيم كه ستمگران بر سر آنان هجوم آورده با غصب اموال ودارائي شان، كلبه هاي آنها را ويران مي سازند, بعضاً هم خود شان را آنچنان مــي زنند كــه آسمــان به حــال درد ناك شــان مي گريد. به هر سمت بنگري چنين وضعي حكم فرماست. در اين راه جز داد وفرياد ستمگران وآه وناله مظلومان چيزي به گوش نمي رسد, گويي عزاي عمومي بر سر اين راه خيمه زده است.‌
انسان به مقتضاي احساس انساني از درد ورنج ديگران رنجور واحــساس درد مي كند, اما چون وجدان از تحمل اين همه درد عاجز است, لذا رونده اين راه مجبور به انجام يكي از د وكار است. پا بازير پا نهادن عواطف انساني وروي آوردن به وحشي گري چنان قلبي را حمل مي كند كه اگر خودش سلامت باشد, هلاكت همگان ا ورا متاثر نسازد. يا آنچه را كه تقاضاي قلب وعقل است باطل بداند وناديده بگيرد.
اي اروپاي غوطه ور در ضلالت وفساد ودور شده از نصرانيت! با نبوغ يك چشم دجال گونه ات اين حالت جهنمي را به روح بشر هديه كردي, سپس دريافتي كه اين حالت چنان درد بي درماني است كه انسان را از اعلي عليين به اسفل السافلين, وبه پايين ترين وپست ترين مرتبه حيوانات مي اندازد. وبراي معالجه اين درد چيزي جز سر گرمي هاي جذاب كه موقتاً حس انسان را از كار مي ا فگند وهوسات وفانتازيه هاي خواب آور, نيافتي. اين دارويت سرت را بخورد وخواهد خورد. راهي كه فراروي بشريت گشودي وخوشبختي كه برايش به ارمغان آوردي به مثال مذكور شباهت دارد.

صدا موجود نیست