موازنه هاي ايمان وكفر | موازنه هاي ايمان وكفر | 125
(1-198)

 وقتي "من" بدين صورت انجام وظيفه نمود ربوبيت موهوم ومالكيت فرضيش را كه يك واحد قياسي است ترك مي كند ومالكيــت را به خدا ي يگانه مي سپارد ومي گويد: "له الملك وله الحمد وله الحكم واليه ترجعون" وبه لباس بندگي حقيقي ملبس گرديده به مقام "احسن تقويم" ارتقا مي يابد
اما اگر "من" حكمت آفرينش را از ياد برد وبا ترك وظيفه فطريش با معناي اسمي به خود نگريست وخود را مالك پنداشت, آنـــوقت است كه به امانت خيانت مي كند وبه هشدار الهي " وقد خاب من دسيها" شامل مي شود
لذا ترس آسمانها, زمين وكوهها از حمل امانت وهرا سشان از شرك فرضي از همين جهت "منيت" بود كه انواع شرك, شر وضلالت را توليد مي كند
آري, با آنكه "من" يك الف باريك, يك تار نازك ويك خط فرضي است اما اگر ماهيتش فهمي ده نشود زير پوشش خاك نش و ونم ومي يابد, رفته – رفته بزرگ مي شود, تا اينكه در هر طرف وجود انسان منتشر مي گردد وهمچون اژدهاي بزرگي وجود انسان را مي بلعد وسر انجام اين انسان از سر تا پا وبا تمام لطايف وحواسش "من" مي گردد سپس "انانيت" نوع نيز روح عصبيت نوعي وقومي را در آن دمي ده به كمكش مي شتابد وبا تكيه به اين "انانيت" همچون شيطان با اوامر ودستورات پروردگار مبارزه مي كند, سپس طبق خواهشاتش هركس وحتي هر چيز را به خود قياس نموده, ملكيت پروردگار را به اشياء واسباب تقسيم مي كند وبه ارتكاب شرك بزرگي مبادرت مي نمايد ومعناي "ان الشرك لظلم عظيم" را نشان مي دهد زيرا كسي كه چهل درهم از مال دولت را سرقت مي كند, ا وبايد تمام دوستان حاضرش را به گرفتن يك درهم آماده وشريك جرم سازد تا خودش بتواند مال دزدي را به راحتي حيف وميل كند… بدين سان كسي كه مي گويد "من مالك خود هستم"‌ ا ومجبور است بگويد واعتقاد داشته باشد كه "هر چيز مالك خودش هست"

صدا موجود نیست