موازنه هاي ايمان وكفر | موازنه هاي ايمان وكفر | 128
(1-198)

لذا انبياء واصفياُ واوليائي كه در سلسله انبيا هستند, از اين ديد به "من" نگريستند, واينچنين ديدند وبه حقيقت پي بردند, وتمام ملك را به مالك الملك تسليم نموده حكم كردند كه, در ملك ربوبيت, والوهيت آن مالك الملك شريك ومانندي نيست, وبه معين ومددگارنيازي ندارد, وكليد هر چيز در دست وي است‌, بر هر چيز قادر مطلق بوده, اسباب نوعي پرده ظاهري مي باشد. وطبيعت عبارت است از شريعت فطري, ومجموعه قوانين جاري در هستي جهت اظهار قدرت وعظمت
لذا اين چهرهُ تابان, نوراني وزيبا, حكم يك بذر زنده وپر معني را به خود گرفته است كه آفريدگار ذوالجلال چنان درخت طوبي عبوديت وبندگي را از آن آفريده است كه شاخه هاي پر بركت آن با ميوه هاي نورانيش هر طرف عالم بشريت را آراسته است. وبا متلاشي ساختن تمام تاريكيهاي گذشته, ثابت نموده است كه گذشته هاي طولاني آنگونه كه فلسفه گمان مي كند, يك گورستان بزرگ وعدمستان نيست. بلكه مركز انوار ومعراج نوراني داراي پله هاي مختلف است تا ارواح غروب كننده بتوانند به طرف آينده وسعادت ابدي قدم بردارند... وباغي از باغهاي نوراني است به ارواحي كه با نهادن بار هاي سنگين شان آماده اند آزادانه از دنيا رخت سفر بر بندند
اما وجه دوم: ‌را فلسفه گرفته اســت, فلسفه بــا معناي اسمي به "مــن" ‌مي نگرد, مي گويد كه: خودش به خودش دلالت دارد, معنايش در خودش هست وبخاطر خود كار مي كند. وبر اين باور است كه وجودش اصلي وذاتي است, يعني وجود منحصر به فرد دارد. وگمان مي كند كه در زند گي حقي دارد ودر دايره تصرفش ا ورا مالك حقيقي مي داند واين گمانش را يك حقيقت ثابت مي پندارد وپيشرفت وتكامل ذاتي نشئت يافته از حب ذاتش را وظيفهُ ا ومي داند
وبدين طريق ايده خود را روي بسياري از اساسات فاسد بنا نهاده اند, وما فرسودگي, بي پايه وبي اساس بودن اساساتشان را در رسايل ديگر با لاخص در "گفتار ها" مخصوصاً در "گفتار دوازدهم وبيست وپنجم" قاطعانه ثابت كرده ايم

صدا موجود نیست