موازنه هاي ايمان وكفر | موازنه هاي ايمان وكفر | 133
(1-198)

از سوي ديگر فلسفه تاثير را بر اسباب وايجاد را بــدست طبـيعــت مي سپارد, طوري كه در گفتار بيست ودوم با قاطعيت ثابت شد, مهر درخشان وآيت مخصوص خالق ذوالجلال را روي اشياء وموجودات نديده, با واگذار ساختن مصدريت خلق اشياء به طبعيت عاجز, جامد وفاقد شعور كه جز تصادف ونيروي كور چيزي در دست ندارد, قسمتي از موجودات را كه هر كدام در حكم مكتوب صمداني بوده وهزاران حكمت عالي را افاده مي كند, به طبيعت نسبت مي دهد
چنانچه در گفتار سيزدهم ثابت گرديد, پروردگار متـعال بـا تمام اسماُء اش, كاينات با همه حقايقش, سلسله نبوت با تحقيقاتش وكتب سماوي با جمله آياتش دروازه حشر وآخرت را نشان مي دهد, اما فلسفه اين را نيافت, لذا حشر را انكار كرد ومدعي ازليت ارواح شد
بدين طريق مي تواني ديگر مسايل را به اين خرافات قياس نمائي بلي! گويا شياطين با منقار وچنگال "من" عقل فلاسفه بي دين را ربوده, در دره ضلالت افگنده واز هم دريدند
پس " من " در عالم كوچك انسان, همچون طبيعت در عالم بزرگ, هر د واز جمله طاغوتها بشمار مي آيند "فمن يكفر بالطاغوت ويومن بالله فقد استمسك با لعروه الوثقي لا انفصام لها والله سميع عليم"
براي روشن ساختن حقايق گذشته مناسب مي دانم تا ترجمه يك واقعه مثالي را كه به صورت سياحت تخيلي وشبيه به نظم در "اللمعات" نوشته بودم, در اينجا ارائه نمايم
هشت سال قبل از تاليف اين رساله در استانبول ودر ماه مبارك رمضان, هنگام تبديل شدن سعيد قديم- كه با آئين فلسفه اشتغال داشت- به سعيد جديد, وهنگاميكه در باره سه آئين كه در پايان سوره فاتحه با بيان " صراط الذين انعمت عليم غير المغضوب عليم ولا الضالين " به آن اشاره شده است تفكر مي كردم, يك واقعه تخيلي وحادثه مثالي را ديدم بدين شكل:
خود را در صحراي بزرگي مي بينم, ابر سياهي آسمان را پوشانيده است, سراسر روي زمين را تاريكي رنج دهنده ونفس گيري فرا گرفته بود نه نسيم است, نه روشني, ونه آب, اثري از هيچ كدام مشاهده نمي شود هر طرف پر از جانواران ومخلوقات مضر وترسناك به نظر مي آمد به قلبم خطور كرد كه در آنسوي زمين, روشني, نسيم وآب وجود دارد بايد به آن سمت گذشت ديدم كه بدون اختيار به آن طرف برده مي شوم در زير زمين به غار تونل مانندي داخل شدم, قدم به قدم در داخل زمين سياحت كردم احساس نمودم كه پيش از من نيز افراد زيادي از آن راه زير زميني گذشته اند اما موفق به تكميل راه نشدند, چون در هر گوشه وكنار خفه شده وهمانجا مانده اند
اي دوستي كه با خيالت در اين سياحت تخيلي مرا همراهي مي كني!

صدا موجود نیست