موازنه هاي ايمان وكفر | موازنه هاي ايمان وكفر | 134
(1-198)

آن زمين عبارتست از "طبيعت" و"فسلسفه طبيعي" وآن تونل آئيني است كه اهل فلسفه جهت رسيدن به حقيقت با افكار شان آنرا گشوده اند, واثر پا ها مربوط به مشاهيري همچون افلاطون وارسط و است صداهايي كه شنيدم, صداي نوابغي همچون ابن سينا وفارابي بود بلي, بعضي از گفته ها وقانونهاي ابن سينا را در بعضي جاها مي ديدم, اما بلا فاصله صدا ها بكلي قطع مي گرديد, نمي توانست ادامه پيدا كند يعني خفه مي شد به هر حال, براي اينكه ترا از حيرت وتعجب رهائي داده باشم, گوشهُ از حقيقت پنهان در پرده خيال را نشانت دادم اكنون باز به سياحتم بر مي گردم در طول راه د وچيز به من داده شد
يكي: چراغي بود وتاريكي طبيعت زير زمين را مي زدود
ديگري: آلــهُ بزرگي بود كه صخره ها وســنگ هاي كوه مانند را مي شكافت وراه را برايم مي گشود, در اين اثنا به گوشم زمزمه شد كه اين چراغ وآله از مخزن قرآن برايت داده شده است, بدين طريق زمان زيادي را پيمودم
ديدم كه به آن سمت رسيده ام, خورشيد در آسمان صاف ونيلگون مي درخشد, فصل , فصل زيباي بهار است, عالمي سر سبز وخرم با نسيم روح افزا وآب بسيار لذيذ وگوارا ديدم الحمدلله گفتم
سپس به خود نگريستم, فهميدم كه من مالك خودم نيستم, كسي مرا مي آزمايد بار ديگر خود را در همان وضعيت اول در صحراي بزرگ ودر تاريكيهاي ابر هاي نفس گير مشاهده نمودم احساس كردم كه شخصي به راه ديگري مرا سوق مي دهد اين بار در زير زمين نه, بلكه بر سطح زمين سياحت كرده به قصد گذشتن به سمت ديگر راه مي پيمودم در اين سياحتم چنان اوضاع واحوال عجيب وغريب را مشاهده كردم كه وصف نا پذير است دريا بر من خشمگين بود, طوفان مرا تهديد مي نمود وهر چيز برايم مشكل ايجاد مي كرد… اما باز هم به كمك وسيله سياحتي كه از جانب قرآن برايم داده شده بود, از موانع مي گذشتم وبر مشكلات فايق مي آمدم در مسير راه به اطرافم نگاه كردم در هر طرف جنازه هاي سياحت گران به چشم مي خورد از هزاران نفر فقط يكي توانسته بود اين سفر را به پايان برساند به هر شكل, از ظلمت آن ابر ها نجات يافتم وبه آن سوي زمين رسيدم, وبا خورشيد زيبا روبر وشدم, نسيم روح افزا را تنفس كردم وگفتم الحمدلله وگشت وگذار در آن عالم جنت مانند را آغاز نمودم

صدا موجود نیست