موازنه هاي ايمان وكفر | موازنه هاي ايمان وكفر | 137
(1-198)

زيرا اگر انسان خدا را نشناسد وبه ا وتوكل نكند, آنگاه انسان در حكم يك حيوان فاني بي نهايت عاجز وضعيف وبي اندازه محتاج وفقير وهمواره گرفتار مصيبتها ودرد واندوه بوده, دايماً درد فراق وجدائي دوستان ودوستداشتني هايش را كشيده، وسر انجام تمام دوستان باقيمانده را در فراق وجدايي دردناكي رها مي كند ويكه وتنها به تاريكيهاي قبر مي رود ودر طول حياتش با آنكه چيزي جز اختيار جزئي , قدرت ناچيز , زندگي كوتاه , عمر بسيار كم وفكري بي نور دردست ندارد , بادردها وآرز وهاي بي بپاياني دست به گريبان مي شود , وبه اميد بر آورده سـاختن آرز وهــا ومقاصــد بي انتهايش بيهوده تــلاش مي ورزد، بدين منوال تمام زندگي اش بدون دست آوردي سپري مي شود
در عين حاليكه در بردن بار وجودش عاجز مانده است , بار هاي دنياي بزرگ به دوش نا توانش نهاده مي شود وپيش از رفتن به جهنم , عذاب دردناك جهنم زندگي را مي چشد
گرچه اهل ضلالت موقتاً اين درد تـــلخ وعذاب معنوي سخت را احــــساس نمي كنند , زيرا به منظور بي هوش وبه نوعي باطل ساختن حس وشعورشان , خود را به آغوش سكر ومستي غفلت مي اندازند اما به محض اين كه به لب قبر نزديك شدند ناگهان درد شديدي احساس مي كنند چون اگر بنده حقيقي خدا نباشد , خود را مالك خودش گمان مي كند , حال آنكه در اين دنياي پر آشوب با اختيار جزئي وقدرت نا چيزي كه دارد , حتي از اداره خودش هم در مي ماند , بخاطر يكه مي بيند هزاران گروه دشمن از يك ميكروب مضر تا زلزله هاي ويرانگر زندگي ا ورا تهديد مي كند، وهر گاه به دروازة قبر مي نگرد ودر مورد آن مي انديشد , از ترس ووحشت مي لرزد‌
ووقتيكه در چين وضعيتي گرفتار است , اوضاع واحوال دنيا وانسانها ييكه با آنها پيوند ورابطه دارد به مقتضاي انسانيت ا ورا رنج مي دهد , چون ا وانسان، دنيا وحوادث آنرا بازيچه دست تصادف وطبيعت پنداشته , از تصرفات يگانه ذات حكيم, عليم, قدير , رحيم وكريم نمي داند پس همراه با درد ورنج خود , درد ورنج انسانهاي ديگر ا ورا زجر مي دهد زلزله , طاعون, ,طوفان , قحطي , گراني , فنا وزوال دنيا, به صورت يك مصيبت درناك وسياه ا ورا عذاب وشكنجه مي دهد
انساني كه چنين وضعيت فاجعه آميزي را به خود بر گزيده است , قابل ترحم ودلسوزي نمي باشد زيرا ا وبا دست خود، خود را عذاب مي دهد آنگونه كه در " گفتار هشتم " در مقايسه حال د وبرادري كه به چاه داخل شدند گفته شد : اگر شخصي در باغچه زيبا , در مهماني رنگين ودر ميان دوستان عزيز , به لذت , سرگرمي وتفريح لذت بخش پاك ومشروع قانع نشده, بخاطر لذت نا مشروع وملوث , شراب پليد ونجس را بنوشد، ومست ومدهوش شده خود را در چله زمستان، در جاي آلوده وبين حيوانات درنده گمان كند وداد وفرياد سر دهد , چنين شخصي قابل رحم نيست , زيرا ا ودوستان پاك طينت وعزيزش را حيوان درنده تصور مي كند وبه ديد تحقير به آنها مي نگرد وغذاهاي خوش مزه, وكاسه هاي نظيف مهمــاني را سنگهاي آلوده وناپاك تصور نمــوده به شكستن آنها مي پردازد وكتابهاي ارزشمند ونامه هاي پر معناي محفل را نقش هاي بي معني ورنگهاي عادي پنداشته , آنها را پـــاره وزير پا مي افگند

صدا موجود نیست