ﻤﺜـﻨـوﻯ نورية | حباب | 184
(157-192)

ميدان آن إين زمان حال، ويك آن سيّال است
با إين همه فقرها وضعفها، قلم قدرت تو آشكارا
نوشته است، «در فطرت ما»: ميل ابد وامل سرمد
بلكه هرضة هست، هست
دائرهء إحتياج مانند دائرهء نظر بزرطى داراست
خيال كدام رسد احتياج نيزرسد، در دست هرضة نيست در إحتياج هست
دائرهء اقتدار همضو دائرهء دست كوتاه كوتاه است
ثس فقر وحاجات ما به قدر جهان است
سرمايهء ما همضو: «جزء لا يتجزأ» است
اين جزء كدام واين كائنات حاجات كدام است؟
ثس در راه تو أزين جزء نيز بازمى طدشتن ضارهء من است
تا عنايت تو دستطير من شود، رحمت بى نهايت توثناه من است
آن كس كه بحر بى نهايت رحمت يافت، تكيه
نكند برين جزء اختيارى كه يك قطره سراب است
أيوا! اين زندطانى همضو خواب است
وين عمر بى بنياد همضو باد است
انسان به زوال دنيا به فنا است، آمال بى بقاآلام به بقا است
بيا أي نفس نا فرجام! وجود فانى خودرا فدا كن
خالق خودرا كه اين هستى وديعه هست
وملك اورا فنا كن تا بقا يابد، ازان
سرى كه: «نفى النفى» إثبات است

لايوجد صوت